بامدادِ بیسو سومِ شهریور :)

ساخت وبلاگ

به زور ما ۵ نفرو فرستادن جایی که حنابندونِ عروس بود. غرزنان سوارِ ماشین شدیم و رفتیم و دیدیم نه! ما هم دلمون میخواد پیشِ بقیه باشیم. این شد که شام رو دادن و دِ برو که رفتیم :دی زنگ زدیم یکی از پسر عمه ها اومد دنبالمون. سوارِ ماشین شدیم و مزخرف ترین آهنگ ممکن رو پلی کردیم. هو میکشیدیم و همراهِ آهنگ میخوندیم و دست میزدیم. اگه دیشب یه ماشین مشکی دیدین که ۵ تا دختر توش بودن و نیششون تا بناگوش باز بود و بلند بلند میخوندن "جیران آماندی جیران، یاریم یاماندی جیران" اون ماشین مالِ ما بود :-))) کاملا بی توجه بودم به اینکه مردم چی فکر میکنن!! بعدترش بازم کلی ماشین بود و ما اصرار کردیم تو رو خدا بذار ما با وانت بیایم! اصن جا نبود و کلی غذا پشتش بود. ولی سوار شدیم و دوباره شروع شد! این بار خودمون میخوندیم و دست میزدیم!! ترمز میکرد و خطرِ ریختن قیمه ها رو لباسا باعث میشد بیشتر بخندیم :-))

واقعا یکی از بهترین شبای عمرم بود و الان هم دراز کشیدم تو حیاطِ خونه ی عمه اینا و دارم ستاره ها رو میشمرم تا خوابم ببره. تو حیاطِ خونه ای که توش زندگی جاریه...

.

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : بامدادِ,بیسو,سومِ,شهریور, نویسنده : flife-ahead6 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 16:06