بیسو نهمِ اوت

ساخت وبلاگ

.

یک_ اگه تفریحی برای آخرین نفس های تابستونتون پیدا نمیکنین، اگه از درست کردنِ اون دستبندهای قبلی خسته شدین، اگه دنبالِ یه سرگرمیِ ارزون قیمت و لذت بخش میگردین، ما به شما بازی کردن با این جینگولک(؟) ها را توصیه میکنیم!

راستش اونقدر طرح ها و شکل های متنوعی داشتن که نیم ساعت فقط سعی کردم انتخاب کنم! یه دونه آبیِ دلبرِ مستطیلی شکل پیدا کردم که انگشتر نداشت و مامان نذاشت همون رو بردارم! این انگشترش که خودش آماده س، اون هیچی، ولی میتونین دستبند و گردنبندش رو خودتون درست کنین.

دو_ بی انصافیه که هیچ جوره نمیتونیم یه سری آدما رو تو زندگیمون داشته باشیم! بعضیا هستن که دلم خواسته باهاشون حرف بزنم، مثل کلاس اولِ ابتدایی برم بهش بگم با من دوست میشی؟ و بعدش اون بشه رفیق فابریکِ من! ولی توی جهانِ واقعی و دنیای آدم بزرگا این اتفاق نمیوفته. به هزار و یک دلیلِ منطقی یا پوچ!

سه_ کودکِ درونم هیچ وقت از خریدنِ لوازم تحریر سیر نمیشه! مثلا دیروز واسش یه ماژیک هایلایتر گرفتم. اون قدر ذوق زده شده بود که شب میخواست هایلایتر رو بذاره کنار بالشش و بخوابه!

چهار_ چند روز پیش (31 مرداد!) با میم و لام رفته بودیم پارک. اصرار داشتن که گوگولیتون (عکس)، (عکس) رو هم بیار! نبودین ببینین چه جوری پارک رو گذاشته بود رو سرش. خلاصه هیچی نفهمیدیم از تنها دورهمیِ تابستون با دوستانِ قدیمی! :) شبِ همین 31 مرداد رفته بودیم روزِ پزشک رو یه روز زودتر تبریک بگیم به یکی از اعضای خونواده. بازم نبودین ببینین که سیمرغِ بلورینِ داغون ترین تبریکِ روزِ پزشک چه جوری به ما تعلق گرفت! توی حیاطِ خونه قدیمیِ پدربزرگ و روی زیر انداز و بدونِ هیچ گونه امکانات!

پنج_ مورد 4 رو فقط برا این نوشتم که دوست داشتم تو دفتر خاطراتِ مجازی ثبت بشه. هدفِ خاصی پشتش نیست.

شش_ با عرضِ شرمندگی میگم که من نمیتونم ریکوئستِ دوستانِ بلاگر رو توی اینستاگرام اکسپت کنم. قبلا همه رو فالو میکردم و هر کسی هم که میخواست اکسپت هم میکردم ولی به دلایلی مجبور شدم 99 درصدِ بلاگرهایی که فالو میکردم رو ریمو کنم و من هم دیگه فالوشون نکنم.

هفت_ درسته که این الی هیچی از تابستون نفهمید و خیلی زود گذشت و داره میگذره ولی توی جهانِ موازی یه الی زندگی میکنه که الان دراز کشیده توی اتاقی که پنجره های خیلی بزرگ داره و داره بادِ ملایمی میاد و هوا عالیه. از پنجره هاش دریا دیده میشه و این الی هر شب میشینه لبِ دریا و با یکی که نمیدونم کیه ساعت ها حرف میزنه. توی سکوت و با بک گراندی از صدای امواج!

.

+عکسای خیلی بهتری بودن که منظور من رو واضح تر برسونن ولی ندای درونم گفت از فیلتر شدن بترس جوون! :دی

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flife-ahead6 بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 18:57