دری وریسم

ساخت وبلاگ

1. میدونم دارم چیزِ این موردی نوشتن رو درمیارم. ولی خب دوسش دارم :دی

2. دیروز عصر با مامان سه تا کیک پختیم. یکیش ساده بود. یکی دیگه ش ک من میتونم باهاش ازدواج کنم از بس ک خوشمزه س و دوسش دارم کیک هویج بود. ک من عاشق عطرشم. بوی دارچینِ مست کننده ش! وای! [بعد از پاک کردن آبِ دهانش به تایپ کردن ادامه میدهد!] یکیشم با طعمِ کاکائو بود. قرار بود شب بریم خونه عمه بابا واسه شام و مامان گف واسشون کیک هم ببریم.

میدونی من هر وقت بخوام برم یه جایی ک دوسش ندارم (همین خونه ی عمه بابا مثلا) ، سه چار ساعت قبلِ رفتن میشینم عزا میگیرم ک چرا من باید با شما بیام. چرا مستقل نیستم. چرا مجبورم میکنید بیام و همینجوری غر میزنم و غر میزنم و یاد تمام بدبختی های نداشته م هم میوفتم و در نهایت همیشه میرم! بعد همیشه هم تو اون جای ب ظاهر نکبت واسه من خوش میگذره. مثل دیشب ک اولش فک میکردم من برم اونجا ک چی بشه مامااااااااان ولی برگشتنی حالم خوب بود. و این اتفاق ک همیشه میوفته خوبه، خیلی خوبه حتی.

فقط متاسفانه برعکسشم همیشه اتفاق میوفته و میخوره تو برجکم :/ ینی خیلی ذوق داشته باشم ک برم یه جایی، قطعا یا بد میگذره یا معمولی تر از هر موقعی ک بخواید فکرشو بکنید :/ بگذریم :)

3. صب ساعت هفت و بیسوپنج دیقه هندزفری به گوش داشتم پشت سرِ مامان و خانومِ همسایه راه میرفتم. حقیتا زود بیدار شدن و پیاده روی حسِ خیلی خوبی داره. ولی من آدمِ شب بیداری های جغد طورم! میتونم تا 6 صب بیدار بمونم و هر کاری ک فکرشو بکنید انجام بدم. درس بخونم، خونه رو تمیز کنم، تحقیق بنویسم، نقاشی بکشم، نت گردی کنم، برم تو حیاط توپ رو بکوبم به میله بسکتبال و همسایه ها رو عاصی کنم حتی! ولی اینکه ب من بگی 12 بخواب 6 بیدار شو انگار مثلا بهم میگی کله پاچه با نوتلا بخور! همین قدر حال به هم زن! همین قدر ناممکن! :دی

4. یکیتون بیاد به مامانِ من بگه اینکه چهل و پنج دقیقه پیاده روی کردی دلیل نمیشه ک بشینی صبونه کیک با شیرکاکائو بخوری! و منو مجبور کنی منم بخورم -_- بخدا من 21 سالمه مامان! میتونم تصمیم بگیرم ک چی بخورم :/

از پیاده روی ک برگشتیم مامان گف برا صبونه بریم خونه عمه ک خونشون نزدیکِ خونه ماست. و در واقع اونجا بود که همه رو مجبور کرد شیر کاکائو با کیک بخورن و خفه شن :دی

راستی تو خونتون ریحون بکارید حتی شده تو گلدون. بوی ریحون های عمه هم مستم کرد اولِ صبحی. ولی چیزی از خواب آلودگیم کم نکرد بازم :دی

5. برگشتیم خونه و یکم بعدش مامان رف بیرون. منم دراز کشیده بودم رو تخت. چشام باز بود به همین کیبورد قسم :/ بعد به خودم اومدم دیدم خوابم برده و دارم بیدار میشم و ساعت 1 ظهره!! بعد میگن سحرخیز باش تا کامروا گردی! کامروا گشتم واقعا :|

از لوبیا پلوی مامان بگم واستون؟ باشه نمیگم بی ذوق ها! :/  :دی جاتون خالی ولی :))

6. صدای این زنی ک دندونپزشکه و داره حرف میزنه رسما رو اعصابمه -_- . تو تلویزیونِ اجنبی داره حرف میزنه :دی . صداش جوریه ک انگار یه مگس گیر کرده تو گلوش. همین قدر اعصاب خورد کن -__-  [هندزفری را برداشته و خودش را با آهنگ جاستین بیبر خفه میکند! لِت می لاو یو] این آهنگه رو موقع پیاده روی یا ورزش گوش کنین. حال میده.

7. واسه دختر عمه م نقاشی کشیدم اون روز. داشتم فک میکردم چی میشد مثلا یه نفرشونم(خونواده مو میگم) به ذهنش میزد روزِ تولدم واسم دفتر نقاشی و مداد رنگی بخره. احتمالا اگه همچین چیزی اتفاق میوفتاد از ذوق پرواز میکردم! پرواااااز :)))

8. یه نفر بیاد داوطلبانه ویندوزِ لپ تاپ منو از 10 به 8 تغییر بده لطفا. خسته شدم از دیدنِ این صحنه -_____- بازم به همین کیبورد قسم کم مونده لپ تاپمو از پنجره پرت کنم بیرون و از پودر شدنش لذت ببرم :/

+ آره اتاقم این وقتِ روز همینقدر تاریکه :|

9. همینا دیگه بسه خیلی حرف زدم :/

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flife-ahead6 بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 17:59