طولانی نوشت

ساخت وبلاگ

1. دو شنبه و سه شنبه ی این هفته به حدی اتفاق خوب و بد داشت که الان وقتی به این دو روز گذشته فکر میکنم از یاد آوری اتفاقای خوبش یه لبخندِ گنده میشینه رو لبم :) اولین اتفاقِ بد بحثِ هم کلاسی ها در مورد استاد و کلاس حقوق اساسی بود. که همه همدیگه رو متهم کردن و به همدیگه توپیدن!.. جالب اونجاست که یهو نوک فلش برگشت به طرف ما، در حالی که هیچ کاری نکرده بودیم واقعا.. و این حرفا رو از کسایی شنیدیم که اصلا انتظارشو نداشتیم.. این گونه اولِ صبحی همه چی کوفتمون شد.. ازینا که بگذریم بعدش از رفتار ف ناراحت شدم. از اینکه همیشه دوست داره سر کوچکترین مسائل مخالفت کنه و ما منت کشی کنیم :/ واقعا این رفتارش رو اعصابمه.. دیگه کار به جایی رسید که با میم تنهایی رفتیم بیرون و شمع و کلاه گرفتیم برا سوپرایز تولدِ سین :) از اونجا هم رفتیم و سنگ گرفتیم که دستبند درست کنیم :) تو راهِ برگشت بارون داشت میبارید و هوا تو یک کلمه عالی بود.. بوی خاکِ بارون خورده رو تا عمقِ ریه هام میکشیدم و با میم در مورد تولد و سوپرایز حرف میزدیم. بعد رسیدیم به سرویس های دانشگاه که دیدیم رسما شکممون عدم یاری خودش رو اعلام کرد :دی این شد که پیراشکی و رانی گرفتیم و نشستیم تو اتوبوس و در حالی که صدای بارونی که به سقف و شیشه های اتوبوس میخورد رو میشنیدیم پیراشکی خوردیم و کلی خندیدیم.. گذشت و برگشتیم دانشگاه و اون یکی میم و ف عهدنامه صلح امضا کردیم و زمان موعود رسید. خیـــــلی هیجان زده بودم برا سوپرایز. اقای ب اومدن و کیک رو آوردن و بقیه وسایل رو هم چیدیم و شمع ها رو روشن کردیم. منتظر سین بودیم که بیاد. حالا هی ما منتظر موندیم و هی سین نیومد. این بود که شمعا رو فوت کردیم. چراغای کلاس رو خاموش کرده بودیم و پرده ها رو هم کشیده بودیم. کلاس نسبتا تاریک بود. منتظر بودیم فقط سین بیاد و به ادامه مسخره بازیامون برسیم :دی که خبر رسید 10 متر با کلاس فاصله داره و زود شمعا رو روشن کردیم و قایم شدیم پشت دیوار! بعد سین اومد تو و میم کلِ برف شادی رو خالی کرد رو اون :دی بعدشم ادامه سوپرایز و فوت کردن شمع و خوردن کیک و فیلم و عکس و کادو واینا. برا من خیــــــــلی خوش گذشت و تا سال ها فراموشش نخواهم کرد. :) ینی هر چی رو هم فراموش کنم قیافه سین وقتی که اومد کلاس رو فراموش نمیکنم :دی شوکه بود و بهت زده!

اینم بگم که برف شادی خیلی ملزمات شادی ما رو فراهم کرد! در حدی که همه برف شادی مال شده بودن :دی روز خوبی بود واقعا.. و این سوپرایز همه ی اتفاقای بدِ صبح رو شست و برد :)

2. و اما سه شنبه.. قرار بود آخرین روزی که کلاس داشتیم رو بریم بیرون و ناهار رو دور هم باشیم. در واقع نمیخوام اتفاقایی که افتاد رو بنویسم. فقط در همین حد بگم که بازم بچه بازی و لوس بازی و ادا و اطوار -_- سوء تفاهم ها و  قهر کردن بقیه! در پایان عذر خواهی میم و حل شدن قضیه! اینا صفحه ی حوادث روزنامه ی سه شنبه ی من بود. و اما قسمتِ خوبِ ماجرا :)

قبلا اینجا نوشته بودم در مورد استادِ جان .سه شنبه عصر که با ایشون کلاس داشتیم نشستم تو اون تایمی که پیش بقیه نبودم درس خوندم. از شانسِ من هم استاد یه سوال پرسیدن اون جلسه و گفتن هر کی بگه انگار 18ـِش رو دادم برا امتحان ترم! همه داشتن حرف میزدن که آخه ما اینو از کجا بدونیم. من دستمو بردم بالا و جوابو گفتم. اولش مطمئن نبودم درست باشه. ولی بعدش که استاد سرشو تکون داد و گفت بعله! رو ابرها بودم رسما :) یه لبخند گنده رو لبم بود و لپام از شدت هیجان سرخ شده بود. هر چند من ترم قبل امتحان رو خراب کرده بودم ولی اونایی که 20 شده بودن نتونستن جواب رو بگن! و این خیلی منو امیدوار کرد. دیگه اون موقع عینک دودی لازم بودم :دی هر چند دو سوم جواب رو گفتم و اون یک سوم رو هم میدونستم ولی اون لحظه اون قدر هیجان زده بودم که نتونستم بقیه شو بگم. و استاد گفت بهت 18 نمیدم :/ ولی یه ارفاق خیلی خوب در نظر میگیرم :)) ولی راستشو بخواین نمره ش اصن مهم نیس واسم. همین که تو کلاس و درس این استاد تونستم کاری بکنم خیلیه واسه من. خــــــیـــــــــلـــــی :))

3. و اما جونم واستون بگه که سه شنبه اولین ستادِ عمرم رو رفتم! برادر زن داییم ثبت نام کرده برا شورای شهر و سه شنبه شب رفتیم ستادش. نشسته بودیم داشتم برا سین یه چیزی توضیح میدادم توی تلگرام. که یه دفه دیدم یه اس ام اس اومد. این پست رو یادتونه؟

دیدم اس ام اس از طرف فرمان داریه و گفتن فردا برا گرفتن کارتتون مراجعه کنید به هلال احمر :)) اینم از این. خدا جانم مرسی :)) شرمنده ت که بودم حالا بیشتر شرمنده شدم.. اون روز اومدم اینجا نوشتم هر چیزی رو که بخوام نمیشه. ولی این خیلی زود حل شد. قربانت اصن *.*

حالا فردا من به عنوان مسئول از ساعت 7 صبح میرم حوزه ی انتخاباتی. افتادم یه مدرسه ی ابتدایی. خدا کنه تا 12 تموم شه و برگردیم :/

+فعلا همینا. دیگه خیلی طولانی شد :/

+از کنکور هم واستون بگم که کلی از برنامه م عقبم -_-  نمیدونم چه خاکی میخوام تو سرم بریزم..

+دیروزم یه شال خریدم :) دوسش دارم :) بعد به مادان گفتم اونم رفت خرید. ست کردیم ^_^

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flife-ahead6 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 4:11