همراه من باش..

ساخت وبلاگ

امروز آسمون حسابی بی اعصابه و از صبح صدای رعد و برق تو خونه میپیچه.. داره نم نم بارون میاد و نشستم تو اتاق و صدای جاروبرقی هم به صدای رعد و برق اضافه شده. حالم خوب نیست چون چیزی به آخر راه نمونده و من کلی عقبم.. شاید بگی خب دست خودته تلاشتو بیشتر کن.. ولی کاش دستِ خودم بود. صبح خاله زنگ زد و گفت عصر سین میاد پیشت، فردا امتحان ریاضی داره و یکم باهاش کار کن.. تو این جور موارد همیشه میمونم تو رودروایسی و میگم باشه. مثل همیشه اوکی گرفت و گوشیو قطع کرد. سرِ همین حسابی با مامانم دعوا کردم که خب مگه من خودم درس ندارم؟! از یه طرف درسای دانشگاه و از یه طرف کنکور و از یه طرف امتحان ریاضی سین و از طرف دیگه هم میگی به داداشت درس یاد بده..  واقعا میخوام زار بزنم.. تو خونه ما فصل امتحانات که میشه همیشه همین اتفاقا تکرار میشه و من واقعا خسته شدم از اینکه انتظار دارن همیشه خودم رو تو اولویت آخر قرار بدم.. ازینکه همیشه درسای داداشم مهم ترن! ازینکه مجبورم به بچه های فامیل هم کمک کنم...

از خودم از این آدما از درس از همه چی خسته شدم.. 

خدایا.. "یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه.." ای همراهِ بی همراهان..

راه رو به من نشون بده.. شونه های من تحمل این اتفاقا رو ندارن.. خودت راهنماییم کن.. چون من واقعا خسته شدم..

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flife-ahead6 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 4:11